ܓܨGreenDreamܓܨ

..**GreenDream**..

ܓܨGreenDreamܓܨ

..**GreenDream**..

فقــر

بشقابهای خالی بچه ها و پدری که بالهای پرنده غرورش شکسته است. 

فقر

نظرات 17 + ارسال نظر
ZiZoOo چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 13:22 http://poweroflove.blogsky.com

اه که درد زیاد و درمان کم

negar چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 17:17 http://tahekhat.blogsky.com/

ژینوس چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 18:25 http://zhinoos.blogsky.com


یه لحظه این عکس رو با عکس پست پایین نگاه کردم...

حسین چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 20:42

سلام سپهر جان
خیلی عکس غم گیزی بود
دلمون گرفت

مرسی از تو که بالاخره یه یه خلاقیتی از خودت نشون دادی تو نظر دادن.

بقیه ی دوستان که فقط همینو گذاشتن.

البته قبول دارم که به سختی میشه چیز دیگه ای جز افسوس نوشت.

شیرین چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 22:43

خیلی عکس قشنگیه..یعنی منظورم اینه که خیلی جالبه



دلم سوخت....

از نظر شما هم ممنونم .

ایشالا یه کم چشمامونو باز تر کنیم و دور و برمونو بهتر ببینیم و هر کاری از دستمون بر میاد براشون انجام بدیم.

آتوسا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 11:39

زن و بچه ات هستند؟
مهندس مملکتم آره؟؟؟؟!!!
گریه نکن




نمیدونم باید چی بگم.

زیبا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 15:14 http://zibarastegari.blogsky.com

سلام وب خوبی دارین مخصوصا به مسائل اجتماعی پرداخته شده....در مورد عکس هم

سلام مرسی از لطفت.

سارا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 15:18 http://erma.blogfa.com

تفلکا

چــــی ؟؟!!


آهان شاید میخواستی بگی تفلک ها ؟! ولی اونم با ط نوشته میشه.

Street Group پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 20:20 http://www.street361group.blogfa.com

هِـــــــــــــــــی...چه روزگاریه

هِـــــــــــــــــی... مـرسـی

مسعود جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 11:39

سلام سپهر جان . واقعا" این پستت دردناکه . دیگه سعی کن از این مطالب دردناک کمتر بذاری. آدم میمونه چی بگه.

در مورد نظر این دوست عزیزمون خانم " آتوسا " هم باید خطاب به ایشون بگم که : واقعا برای طرز فکرت متاسفم . مسئولین مملکت هم مثل شما فکر کردن و همه چیزو به شوخی گرفتن که وضعمون این شده دیگه . من اگه جای شما بودم از سپهر عذر خواهی میکردم .
اما چون بعید میدونم که این نظر رو بخونی و عذر خواهی کنی ، من از طرف شما از دوست گلم سپهر که وبلاگش همیشه بهترین مطالب رو میذاره عذر خواهی میکنم.


یه انتقاد هم ازت دارم سپهر جان ، اینکه یه کم زود به زود تر مطلب بذار .

سلام مسعود جان . چه عجب؟؟!! یه مدتی نبودی؟؟ نمیومدی ؟؟
در هر حال خوش اومدی دوباره .
قبول دارم واقعا" دردناکه ولی خب حقیقتیه دیگه . باید حقایق هم گاها" گفته بشه . بدونیم دور و برمون چه خبره.

در مورد این دوستمون هم باید بگم که : ول کن بابا تو چرا عذر خواهی میکنی؟ !

ممنون از نظرت مخصوصا از انتقادت از من. ایشالا که کارساز شه

بازم بیا از این طرفا.

شبنم جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 16:47 http://seven-stones.blogsky.com


میبینمو میدونمو افسوس میخورم که کاری از دستم بر نمیاد

واقعا" همینطوره. ولی بازم تلاش کن شاید کاری از دستت براوومد. آدمای زیادی دور و برمون مثل اینا هستند.

آتوسا شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 13:24

هیچی نگو.مردی که نون در نیاره به درد لا جرز میخوره.برو کار کن پول دربیار

عزیزم تو از کجا میدونی که ایشون کار نمیکنه ؟؟ شایدم کار کنه .

همسایه داریم که دور از جون مثل سَـگ داره کار میکنه ... ولی حال روزش مثل این اقاست.

آتوسا خانم لطفا کمی هم از اون احساسات درونی رو بنویس . نه ....

واقعا" حالت با دیدن هموطنای اینجوریت خوش میشه ؟؟!!!!!!!!!

!

شیرین شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 21:51



اینو همینجوری گذاشتم
.
.اومدم سر زدم...کسی خونه نبود
.
.
.رفتم


مرسی. ایکاش همه از شما یاد بگیرن.

آتوسا یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 08:12

در جوابت ببین به نظر من بیشتر عذابهایی که میکشیم مال نتیجه عمل خودمون یا پدر مادرمون بوده.شاید عاقش کردند
درصد کمی برمیگرده به تقدیر و وضع مملکت
تازه یکی فقیر بوده و خیلی می نالیده میره پیش امام ناله میکنه و شکایت میکنه از خدا.امام میگه هرچی باشه بدنت تازه میمونه
من ناراحت شدم از دیدنش ولی دیدم هی همه آخ آخ نوشن خوشت نیومده خواستم شوخی کنم باهات ولی جنبه شو نداری متاسفم ببخشید

مــرسی . تصمیم رو میذاریم به عهده ی دیگر دوستان.

Mary سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 10:37 http://www.mary66.blogsky.com

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !
کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد !
*****************************
سلام
آپــــــــــــــــــــم با داستان: پیکنیک لاک پشت ها!!!

عکسه باز نشد!!!

مــرسـی .

سارا پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 11:01 http://erma.blogfa.com

فرشته چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 14:52 http://www.farshin.blogsky.com

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد می زد:

کهنه قالی می خریم

دسته دوم جنس عالی می خریم

کاسه و ظرف سفالی می خریم گر نداری کوزه خالی می خریم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید

و بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ ؟؟!

بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید.........؟




اتفاقی اومدم وبت و خوشحال میشم شما هم اتفاقی یا عمدی بیاین وبم

شعری که نوشتی خیلی واسم با ارزشه .
چون هم به پست مربوط میشه و هم طولانی و قشنگه.

در کل ، بینهایت از نظر شما دوست عزیز سپاس گذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد