نکته : این دو پست رو فرصت نکردم دفعه قبلی که اومدم
مرخصی(میاندوره) بنویسم و الان که از پایان دوره اومدم تایپشون میکنم واستون از رو کاغذ. فقط
بخاطر اینکه قول داده بودم . و اونجا وقت گذاشته بودم و نوشته بودم واستون و
نمیخواستم نخونده باقی بذارمشون(در کل ببخشید اگه تاریخش یه خورده گذشته
اس. هرچند یه ضرب المثلی هست که میگه :: ماهی رو هروقت از آب بگیری ، میمیره)
92/4/28
با نام خدا و یاد خدا شروع میکنم به نوشتن سومین پُست برای وبلاگم. امروز جمعه است. الآن ساعت 11:45 صبحِ.
دیروزعصر بعد از 27 روز پامو از پادگان گذاشتم بیرون.
آره مرخصی درون شهری گرفتم و با چند و با چندتا از بچه همشهری ها رفتیم و توی شهر یه چرخی زدیم. باورتون نمیشه، یه موجوداتی دیدیم اصن با خودمون فرق داشتن.یه تیکه پارچه گذاشته بودن روسرشون. یه چیزایی به جای پیرهن پوشیده بودن که وقتی جویا شدیم گفتن اسمش مانتوعه.
بگذریم... رفتیم میدون آزادی. اونجا هم پر بود از آدمایی شبیه خومون کهبهشون میگفتن سرباز.
ماروبگو، اومده بودیم مرخصی که از شر این قیافه های تکراری با کلّه های کچل . ریش های پیچ پیچی خلاص بشیم. خلاصه هرجور بود سعی کردیم از این آدما فاکتور بگیریم و از زیبایی های شهر بهره ببریم.
شهر یزد رو پسندیدم در یک نگاه.
خلاصه ...رفتیم میر چخماق یه گشتی زدیم و چندتا عکس گرفتیم با این قیافه هامون .بعد رفتیم سلمونی و یه صفایی به صورت هامون دادیم. شبیه اونا شده بودیم که صورتشونو موکت کردن
بعد از اونم رفتیم جاتون خالی با بستنی(آب طالبی-شیرموز بستنی) افطار کردیم
بعدم یواش یواش با پای خودمون برگشتیم تو زندان(پادگان) .
در کل خیلی راضیَم از گشت و گذار دیروزمون. جای همتونو هم خالی کردم و به جاتون و به یادتون یه .شیرموز بستنیِ اضافه خوردم
آرزومند آرزوهاتونم، قررررررررررررررررررررربون همَـ تون
مگه اونجا روزه میگرفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حقته شنیدی میگم یخ گذاشتن رو قلبم؟؟
الان قلب منو گذاشتن تو یخ...خخخخخخخخخخخ
بستنی کوفتت میشد ایشاا...
بعله ما بچه های خوفی بودیم و روزه هم میگرفتیم
نه نشنیده ام ینی چی ؟؟؟!!
مرسی
میشماری چقد اومدم میای سرمیزنی
زیاد اوومدی از دستم در رفته .
اصن از حالا ب بعد و میشمریم
راستی آپممممممممم
اومدمممممممممممم با کلّه
سلام سپهرجان رسیدن بخیر
خوشحالم که اموزشیت تمومیده و دیگه راحت شدی
ایشالا سربازیت تو شهر خودتون بیفتی
افرین خوب کردی اضافه خوردی
خوشحالم که برگشتی
سلام . ممنون
مرسی
ایشالا . دوعا کن.
اونجا تلویزیونم داشتین؟
پس چی ؟؟
2تا یکی اینور آسایشگاه یکی اونور
موکت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پالاز بوده؟؟؟؟
نه اتفاقن هرچی بود پالاز نبود. بیشتر شبیه تیغ موکت بری تیـــز بود
سلام آقا سپهر با مرام
سربازم که شدی
همه داریم بزرگ میشیم کم کم
به سلامتی
سلام آتوسا خانووم
بعله
آفرین به خودمون
بگو ماشالا
سلام
آدرس وبمو عوض کردم
Stubborngirl.blogsky.com
عه
چرا ؟!
آخه واسه چی ؟؟!!