دیشب از پای کامپیوترم بلند شدم
و رفتم چند دقیقه پیش بابام نشستم و دستمو انداختم رو شونه هاش و ...
بعد از چند دقیقه، برگشتم پای کامپیوترم و به این فکر کردم که
.
خیلیا حاضرن همه زندگیشونو بدن ولی این چند دقیقه رو داشته باشن.
خیلی وقت بود انقدر از ته دل خدا رو شکر نگفته بودم.
...........................................................................................
پی نوشت : این پست بدون هیچ مناسبتی و صرفا جهت یادآوری یکی از نعمت های بزرگ خداوند به نام پدر ، ارسال شد.