رییس یه دیوونه خونه 3 تا از بهتریناشو برای امتحان میاره اتاقش تا اونارو امتحان کنه
به اولی میگه دو دو تا ،دیوونه اولی میگه 57 تا ....... میگه تو ردّی
به بعدی میگه دو دو تا، دیوونه دومی میگه سه شنبه ....... میگه تو َم ردّی
به بعدی میگه دو دو تا ؟ ، میگه چهارتا میگه افرین چطوری اینو فهمیدی؟؟؟
میگه 57 رو از سه شنبه کم کردم ؛ 4 شد !!!!!
رییس دیوونه خونه :|
تجربه ثابت کرده تاثیر جمله ی: "این مغازه مجهز به دوربینه مدار بسته است" نسبت به جمله ی معروف امام : "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید" به مراتب بیشتر بوده است.
از اونجایی که میگن : آدما رو باید تو سفر شناخت ، پس چرا ماه عسل رو یه وقتی گذاشتن که کار ازکار گذشته ؟
خو قبلش بذارین ملت نادم از سفر برنگردن دیگه .
سه تا رفیق اصفهونی و شیرازی و مشهدی با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول .
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و اول اصفهونیه میره
پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم :
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی .
اصفهونیه میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .
خلاصه از اون اصرار از این انکار که شیرازیه پا میشه
و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو
حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا
میدم .
صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن مشهدیه نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش .
ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
مشهدیه گفت : با این اوضاع حتما میخاد بگه منم پول ندادم
:))
ترکه میره جنگ
میشه فرماندههر نگرشی که داشته باشی این ها شایسته ی احترامند.
پ ن : بعد از مدتها برگشتم و این پست رو واسه دوستای گلم گذاشتم. امیدوارم نماز و روزه هاتون قبول باشه . مارو هم توی لحظه های خوبتون دعا کنین. لحظه ی افطار هم که دارین سرِ سفره افطاری نوش جان میکنین ، اون دستای خالیتونو رو به آسمون بلند کنین و چند دقیقه همون جـــور نگه دارین تا .... تا ..... بقیه هم بتونن یه چیزی بخورن
یـاد باد آن روزگاران یـاد باد.
• گاو، ما ما می کرد،
• گوسفند، بع بع می کرد،
• سگ، واق واق می کرد،
• و همه با هم فریاد می زدند "حسنک کجایی؟"
• شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
...
• او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
• موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست، چون او به موهای خود گلت می زند.
• دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.
• پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
• برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.
• ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.
• اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.
• الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
• او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.
• او آخرین بار که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد، چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.
سپهر نوشت I: ایکاش این داستان ها از کتاب های درسی بچه ها حذف نمی شد. کــاش ..
سپهر نوشت II: واقعا شرمنده ی اون با معرفتایی ام که تو این مدت که نبودم. سر زدن و کامنت گذاشتن. همینجا اعلام میکنم که هلاک معرفتِ تونم. ایشالا جبران بشه.
به بهشت نمی روم اگـر مادرم آنجا نباشد.
زنده یاد حسین پناهی
روز مــادر را اول به مـادر گُلِ خودم، بعدش هم به همه ی مادرایِ سرزمینم تبریک میگم.
ادامه مطلب ...سلام دوستان . امروز گفتم بعد عمری آپدیت کنم وبلاگو .
یه داستانه میذارم بخونید خیلی زیباست . یه خورده طولانیه ولی ارزش خوندن رو خیلی داره.
نظر فراموشتون نشه.
=====
مزدا ۳۲۳ ی قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد .
خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت .
این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان ، به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند .
آیا میدانید که:
اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود. در دهخدا بخوانید: غذا. [ غ َ ] (ع اِ) بول شتر.