خداحافظ
الان میپرسید چرا ؟؟!!!!!!!!!
- چند ماهیه ک نظرات و بازدید های وبلاگ چنگی ب دل نمیزنه و کم شده و دوستان هم مثل من کم همّتی میکنند.
من خودم هم ک دیگه کمتر فرصت میکنم آپ کنم و همون نظرات کم رو هم تایید کنم. پس سعی میکنم موقتا تا موقعی ک سرم خلوت بشه کمتر مثل قدیم فعال باشم.
واسه شیرین ک الان قاطی میکنه و میگه نه باید آپ کنی و این حرفا میگم ک :: حالا شاید آپ بکنم. هر چندروز یکبار هم بیام یه سری بزنم و کامنتا رو بخونم ولی تاییدشون نمیکنم و دیگه مثل قبلنا نمیتونم باشم.
واسه القا و کوچولو ک الان کفری میشن و میگن اینهمه قول دادی ک ب وبلاگمون سر بزنی وقتی برگشتی، پس چی شد ؟؟ میگم ک :: باشه . هر هفته به وبلاگ هاتون سر میزنم و کامنت میدم و همه ی پستاتونو هم میخونم. ، همینطور آتوسا و امیرحسین و سـارا ، go♥od girl که شاید اصن حوشحالم بشن از نبودنم... ولی من از وبلاگشون خوشم میاد و مدام منتظر آپ کردناشونم. حتی اگه کامنت هم ندم، میخونمشون.
در پایان اینو بدونین که من هستم .. همینجا .. فقط دیگه فعالیت آنچنانی ندارم. و خیلی هم خوشحال میشم دوستای قدیمیه وبلاگیم واسم کامنت بدن و بگن که چیکارا میکنن.
پس تا درودی دیگر بدرود.
هر آمدنی را رفتنی است و هر انتصابی را عزلی ،
خوشا حال آنانکه در طاعت خالق اند و در خدمت مخلوق
لذّتی دارد ...
در سکوت کَـر کننده ی صبح جمعه ی شهر، بندهای پوتین ات را محکم ببندی،
نه برای رژه و صبحگاه و سینه خیز و پامُرغی...،جایی که نمیتوانی حتی برای لحظه ای به چیزی جز عظمت خداوند فکر کنی،
جایی که به آسمان آبی اش نزدیک تری.
نکته : این دو پست رو فرصت نکردم دفعه قبلی که اومدم مرخصی(میاندوره) بنویسم و الان که از پایان دوره اومدم تایپشون میکنم واستون از رو کاغذ. فقط بخاطر اینکه قول داده بودم . و اونجا وقت گذاشته بودم و نوشته بودم واستون و نمیخواستم نخونده باقی بذارمشون(در کل ببخشید اگه تاریخش یه خورده گذشته اس. هرچند یه ضرب المثلی هست که میگه :: ماهی رو هروقت از آب بگیری ، میمیره)
92/4/28
با نام خدا و یاد خدا شروع میکنم به نوشتن سومین پُست برای وبلاگم. امروز جمعه است. الآن ساعت 11:45 صبحِ.
الهی به نام تو ، به یاد تو ، و انشاءالله برای تو .
سلام دوستای گلم.مواظب خودتون باشید. قررررررررررررربون همَتون
ادامه مطلب ...
با نام و یاد یگانه خدایی که در کتاب مقدسش فرمود : اِنَ مَعَ العُسرِ یُسرا // (همانا پس از هر سختی آسانی است )
الان در حالی روی یکی از تخت های آسایشگاه نشسته ام که یک بطری آب کنارم قرار دارد و یک هفته از آمدنمان به اینجا می گذرد.همینجا میگم :: دوستون دارم – قرررررررررررربون همتون
سپهرنوشت: الوعده وفـــا،، گفته بودم برگشتم خاطراتمو میذارم. اینارو همونجا نوشتم . دوتا دیگه هم هست که اونا رو هم بزودی قبلِ برگشتنم از مرخصی میذارمشون. اومدم مرخصی میاندوره، (نصفش تموم شد) . سه شنبه برمیگردم. حالم خوبه امیدوارم شماهام خوب باشید. نماز و روزه هاتون قبول باشه ایشالله