داستان پیرزن و مرغ 12 کیلویی
شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد . شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد . در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای ؟ گفت : ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است . مرغی را که یک چارک هم نمیشود دو من میخواند . روباه گفت : بده ببینم چه قدر سنگین است ! وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت : به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند .
داستان شیخ و مریدان - علم بهتر است یا ثروت در ادامه ...
روزی مریدان در مجلسی نشسته بودند، مریدی از شیخ پرسید : یا شیخ، علم بهتر است یا ثروت؟؟
شیخ چون این سخن بشنید، سخت برآشفت و شمشیر خویش از نیام بیرون کشیده همچون جومونگ، مرید گستاخ را به سه پاره نامساوی تقسیم نمود و فرمود: سالهاست که هیچ الاغی بر سر دو راهی علم و ثروت گیر ننموده.
مریدان که انگشت بردهان مانده بودند و از شدت ترس، در مزاجشان حالتی خاص پدید آمده بود با صدایی لرزان گفتند: یا شیخ، دلیلی بر ما نمایان کن تا حکمت سخن تو را دریابیم...
شیخ گفت: سالها پیش من و رفیق فابریکم، به مکتب می رفتیم...
رفیقم ترک تحصیل نمود اما من تا مقطع فوق لیسانس، ادامه تحصیل نموده و معلم دبستان گشتم...
اکنون او پورشه دارد و من پوشه....
او عینک دودی دارد و من عینک ته استکانی....
او بیمه زندگانی دارد و من بیمه مزخرف خدمات درمانی...
او سکه و ارز دارد و من سکته و قرض......
سخن شیخ به اینجا که رسید، مریدان عربده ها زدند با دست بر سر میزدند، جمیعا سر به بیابان گذاشتند!!!
....حله